منوی اصلی
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :160
بازدید دیروز :15
کل بازدید :350392
تعداد کل یاد داشت ها : 173
آخرین بازدید : 04/1/30    ساعت : 9:32 ع
پیوندهای روزانه
حدیث
درباره
جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
A.W.Surveys - Get Paid to Review Websites!" onerror="this.style.display='none'"/>

ویرایش
امکانات دیگر
پخش زنده حرم
ابر برچسب ها


[مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ]

[ Designed By Ashoora.ir ]


01.jpg

02.jpg

03.jpg

04.jpg





      

05.jpg 

بعد از رحلت پیامبر، بر اثر شرایط خاصى که ایجاد شده بود، حضرت على(ع) مجبور شد به مدت 25 سال از صحنه اجتماع به طور خاصى کناره بگیرد و سکوت اختیار کند، آنحضرت در این مدت نه در جهادى شرکت کرد و نه در اجتماع به طور رسمى سخن گفت، شمشیر در نیام کرد و به وظایف فردى پرداخت.

این سکوت وگوشه گیرى طولانى براى شخصیتى که در گذشته در متن اجتماع قرار داشت ودومین شخص جهان اسلام ورکن بزرگى براى مسلمانان به شمار مى‏رفت‏سهل وآسان نبود. روح بزرگى، چون حضرت على - علیه السلام مى‏خواست که بر خویش مسلط شود وخود را با وضع جدید که از هر نظر با وضع سابق تضاد داشت تطبیق دهد.

فعالیتهاى امام - علیه السلام در این دوره در امور زیر خلاصه مى‏شد:

1 - عبادت خدا، آن هم به صورتى که در شان شخصیتى مانند حضرت على - علیه السلام بود; تا آنجا که امام سجاد عبادت وتهجد شگفت انگیز خود را در برابر عبادتهاى جد بزرگوار خود ناچیز مى‏دانست.

2 - تفسیر قرآن وحل مشکلات آیات وتربیت‏شاگردانى مانند ابن عباس، که بزرگترین مفسر اسلام پس از امام - علیه السلام به شمار مى‏رفت.

3 - پاسخ به پرسشهاى دانشمندان ملل ونحل دیگر، بالاخص یهودیان ومسیحیان که پس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم براى تحقیق در باره اسلام رهسپار مدینه مى‏شدند وسؤالاتى مطرح مى‏کردند که پاسخگویى جز حضرت على - علیه السلام، که تسلط او بر تورات وانجیل از خلال سخنانش روشن بود، پیدا نمى‏کردند. اگر این خلا به وسیله امام - علیه السلام پر نمى‏شد جامعه اسلامى دچار سرشکستگى شدیدى مى‏شد. وهنگامى که امام به کلیه سؤالات پاسخهاى روشن وقاطع مى‏داد انبساط وشکفتگى عظیمى در چهره خلفایى که بر جاى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نشسته بودند پدید مى‏آمد.

4 - بیان حکم بسیارى از رویدادهاى نوظهور که در اسلام سابقه نداشت ودر مورد آنها نصى در قرآن مجید وحدیثى از پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم در دست نبود. این یکى از امور حساس زندگى امام - علیه السلام است واگر در میان صحابه شخصیتى مانند حضرت على - علیه السلام نبود، که به تصدیق پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم داناترین امت وآشناترین آنها به موازین قضا وداورى به شمار مى‏رفت، بسیارى از مسائل در صدر اسلام به صورت عقده لاینحل وگره کور باقى مى‏ماند.

همین حوادث نوظهور ایجاب مى‏کرد که پس از رحلت پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم امام آگاه ومعصومى به سان پیامبر در میان مردم باشد که بر تمام اصول وفروع اسلام تسلط کافى داشته، علم وسیع وگسترده او امت را از گرایشهاى نامطلوب وعمل به قیاس وگمان باز دارد واین موهبت‏بزرگ، به تصدیق تمام یاران رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم، جز در حضرت على - علیه السلام در کسى نبود.

قسمتى از داوریهاى امام - علیه السلام واستفاده‏هاى ابتکارى وجالب وى از آیات در کتابهاى حدیث وتاریخ منعکس است. (1)

5 - هنگامى که دستگاه خلافت در مسائل سیاسى وپاره‏اى از مشکلات با بن بست روبرو مى‏شد، امام - علیه السلام یگانه مشاور مورد اعتماد بود که با واقع بینى خاصى مشکلات را از سر راه آنان بر مى‏داشت ومسیر کار را معین مى‏کرد. برخى از این مشاوره‏ها در نهج البلاغه ودرکتابهاى تاریخ نقل شده است.

6 - تربیت وپرورش گروهى که ضمیر پاک وروح آماده‏اى براى سیر وسلوک داشتند، تا در پرتو رهبرى وتصرف معنوى امام - علیه السلام بتوانند قله‏هاى کمالات معنوى را فتح کنند وآنچه را که با دیده ظاهر نمى‏توان دید با دیده دل وچشم باطنى ببینند.

7 - کار وکوشش براى تامین زندگى بسیارى از بینوایان ودرماندگان; تا آنجا که امام - علیه السلام با دست‏خود باغ احداث مى‏کرد وقنات استخراج مى نمود وسپس آنها را در راه خدا وقف مى‏کرد.

اینها اصول کارها وفعالیتهاى چشمگیر امام علیه السلام در این ربع قرن بود. ولى باید باکمال تاسف گفت که تاریخ نویسان بزرگ اسلام به این بخش از زندگى امام - علیه السلام اهمیت‏شایانى نداده، خصوصیات وجزئیات زندگى حضرت على - علیه السلام را در این دوره درست ضبط نکرده‏اند. در حالى که آنان وقتى به زندگى فرمانروایان بنى امیه وبنى عباس وارد مى‏شوند آنچنان به دقت وبه طور گسترده سخن مى‏گویند که چیزى را فروگذار نمى‏کنند.

آیا جاى تاسف نیست که خصوصیات زندگى بیست وپنج‏ساله امام - علیه السلام در هاله‏اى از ابهام باشد ولى تاریخ جفاکار یا نویسندگان جنایتگر مجالس عیش ونوش فرزندان معاویه ومروان وخلفاى عباسى را با کمال دقت ضبط کنند واشعارى را که در این مجالس مى‏خواندند وسخنان لغوى را که میان خلفا ورامشگران رد وبدل مى‏شده ورازهایى را که در دل شب پرده از آنها فرو مى‏افتاده، به عنوان تاریخ اسلام، در کتابهاى خود درج کنند؟! نه تنها این قسمت از زندگى آنها را تنظیم کرده‏اند، بلکه جزئیات زندگى حاشیه نشینان وکارپردازان وتعداد احشام واغنام وخصوصیات زر وزیور ونحوه‏آرایش زنان ومعشوقه‏هاى آنان را نیز بیان کرده‏اند. ولى وقتى به شرح زندگى اولیاى خدا ومردان حق مى‏رسند، همانان که اگر جانبازى وفداکارى ایشان نبود هرگز این گروه بى لیاقت نمى‏توانستند زمام خلافت وسیادت را در ست‏بگیرند، گویى بر خامه آنان زنجیر بسته‏اند وهمچون رهگذرى شتابان مى‏خواهند این فصل از تاریخ را به سرعت‏به پایان برسانند.

نخستین برگ ورق مى‏خورد

نخستین برگ این فصل در لحظه‏اى ورق خورد که سرمبارک پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم بر سینه امام - علیه السلام بود وروح او به ابدیت پیوست. حضرت على - علیه السلام جریان این واقعه را در یکى از خطبه‏هاى تاریخى خود (2) چنین شرح مى‏دهد:

یاران پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم که حافظان تاریخ زندگى او هستند به خاطر دارند که من هرگز لحظه‏اى از خدا وپیامبر او سرپیچى نکرده‏ام. در جهاد با دشمن که قهرمانان فرار مى‏کردند وگام به عقب مى‏نهادند، از جان خویش در راه پیامبر خدا دریغ نکردم. رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم جان سپرد در حالى که سرش بر سینه من بود وبر روى دست من جان از بدن او جدا شد ومن براى تبرک ست‏برچهره‏ام کشیدم. آنگاه بدن او را غسل دادم وفرشتگان مرا یارى مى‏کردند. گروهى از فرشتگان فرود آمده گروهى بالا مى‏رفتندوهمهمه آنان که بر جسد پیامبر نماز مى‏خواندند مرتب به گوش مى‏رسید; تا اینکه او را در آرامگاه خود نهادیم. هیچ کس در حال حیات ومرگ پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از من به او سزاوارتر وشایسته‏تر نیست.

درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم گروهى را در سکوت فرو برد وگروهى دیگر را به تلاشهاى مرموز ومخفیانه وا داشت.

پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نخستین واقعه‏اى که مسلمانان با آن روبرو شدند موضوع تکذیب وفات پیامبر از جانب عمر بود!او غوغایى در برابر خانه پیامبر برپا کرده بود وافرادى را که مى‏گفتند پیامبر فوت شده است تهدید مى‏کرد. هرچه عباس وابن ام مکتوم آیاتى را که حاکى از امکان مرگ پیامبر بود تلاوت مى‏کردند مؤثر نمى‏افتاد. تا اینکه دوست او ابوبکر که در بیرون مدینه به سر مى‏برد آمد وچون از ماجرا آگاه شد با خواندن آیه‏اى (3) که قبل از او دیگران نیز تلاوت کرده بودند عمر را خاموش کرد!

هنگامى که حضرت على - علیه السلام مشغول غسل پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم شد وگروهى از اصحاب او را کمک مى‏کردند ودر انتظار پایان یافتن غسل وکفن بودند وخود را براى خواندن نماز بر جسد مطهر پیامبر آماده مى‏کردند جنجال سقیفه بنى ساعده به جهت انتخاب جانشین براى پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم برپا شد. رشته کار در سقیفه در دست انصار بود، اما وقتى ابوبکر وعمر وابوعبیده که از مهاجران بودند از برپایى چنین انجمنى آگاه شدند جسد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را که براى غسل آماده مى‏شد ترک کردند وبه انجمن انصار در سقیفه پیوستند وپس از جدالهاى لفظى واحیانا زد وخورد ابوبکر با پنج راى به عنوان خلیفه رسول الله انتخاب شد، در حالى که احدى از مهاجران، جز آن سه نفر، از انتخاب او آگاه نبودند. (4)

در این گیر و دار که امام‏علیه السلام مشغول تجهیز پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بود وانجمن سقیفه نیز به کار خود مشغول بود، ابوسفیان که شم سیاسى نیرومندى داشت‏به منظور ایجاد اختلاف در میان مسلمانان در خانه حضرت على - علیه السلام را زد وبه گفت: دستت را بده تا من با تو بیعت کنم ودست تو را به عنوان خلیفه مسلمانان بفشارم، که هرگاه من با تو بیعت کنم احدى از فرزندان عبد مناف با تو به مخالفت‏برنمى خیزد، واگر فرزندان عبد مناف با تو بیعت کنند کسى از قریش از بیعت تو تخلف نمى کند وسرانجام همه عرب تو را به فرمانروایى مى‏پذیرند. ولى حضرت على - علیه السلام سخن ابوسفیان را با بى اهمیتى تلقى کرد وچون از نیت او آگاه بود فرمود: من فعلا مشغول تجهیز پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم هستم.

همزمان با پیشنهاد ابوسفیان یا قبل آن، عباس نیز از حضرت على - علیه السلام خواست که دست‏برادر زاده خود را به عنوان بیعت‏بفشارد، ولى آن حضرت از پذیرفتن پیشنهاد او نیز امتناع ورزید.

چیزى نگذشت که صداى تکبیر به گوش آنان رسید. حضرت على - علیه السلام جریان را از عباس پرسید. عباس گفت: نگفتم که دیگران در اخذ بیعت‏بر تو سبقت مى‏جویند؟ نگفتم که دستت را بده تا با تو بیعت کنم؟ ولى تو حاضر نشدى ودیگران بر تو سبقت جستند.

آیا پیشنهاد عباس وابوسفیان واقع بینانه بود؟

چنانکه حضرت على - علیه السلام تسلیم پیشنهاد عباس مى‏شد وبلافاصله پس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم‏گروهى از شخصیتها را براى بیعت دعوت مى‏کرد، مسلما اجتماع سقیفه به هم مى‏خورد ویا اساسا تشکیل نمى‏شد. زیرا دیگران هرگز جرات نمى‏کردند که مسئله مهم خلافت اسلامى را در یک محیط کوچک که متعلق به گروه خاصى بود مطرح سازند وفردى را با چند راى براى زمامدارى انتخاب کنند.

با این حال، پیشنهاد عمومى پیامبر وبیعت‏خصوصى چند نفر از شخصیتها با حضرت على - علیه السلام دور از واقع بینى بود و تاریخ در باره این بیعت همان داورى را مى‏کرد که در باره بیعت ابوبکر کرده است. زیرا زمامدارى حضرت على - علیه السلام از دو حال خالى نبود: یا امام - علیه السلام ولى منصوص وتعیین شده از جانب خداوند بود یا نبود. در صورت نخست، نیازى به بیعت گرفتن نداشت واخذ راى براى خلافت وکاندیدا ساختن خود براى اشغال این منصب یک نوع بى اعتنایى به تعیین الهى شمرده مى‏شد وموضوع خلافت رااز مجراى منصب الهى واینکه زمامدار باید از طرف خدا تعیین گردد خارج مى‏ساخت ودر مسیر یک مقام انتخابى قرار مى‏داد; وهرگز یک فرد پاکدامن وحقیقت‏بین براى حفظ مقام وموقعیت‏خود به تحریف حقیقت دست نمى‏زند وسرپوشى روى واقعیت نمى‏گذارد، چه رسد به امام معصوم. در فرض دوم، انتخاب حضرت على - علیه السلام براى خلافت همان رنگ و انگ را مى‏گرفت که خلافت ابوبکر گرفت وصمیمى ترین یار او، خلیفه دوم، پس از مدتها در باره انتخاب ابوبکر گفت: «کانت‏بیعة ابی بکر فلتة وقى الله شرها». (5) یعنى انتخاب ابوبکر براى زمامدارى کارى عجولانه بود که خداوند شرش را باز داشت.

از همه مهمتر اینکه ابوسفیان در پیشنهاد خود کوچکترین حسن نیت نداشت ونظر او جز ایجاد اختلاف ودودستگى وکشمکش در میان مسلمانان واستفاده از آب گل آلود وبازگردانیدن عرب به دوران جاهلیت وخشکاندن نهال نوپاى اسلام نبود.

وى وارد خانه‏حضرت على - علیه السلام شد واشعارى چند در مدح آن حضرت سرود که ترجمه دو بیت آن به قرار زیر است:

فرزندان هاشم! سکوت را بشکنید تا مردم، مخصوصا قبیله‏هاى تیم وعدى در حق مسلم شما چشم طمع ندوزند.

امر خلافت مربوط به شما وبه سوى شماست وبراى آن جز حضرت على کسى شایستگى ندارد. (6)

ولى حضرت على - علیه السلام به طور کنایه به نیت ناپاک او اشاره کرد وفرمود: «تو در پى کارى هستى که ما اهل آن نیستیم‏».

طبرى مى‏نویسد:

على او را ملامت کردوگفت: تو جز فتنه وآشوب هدف دیگرى ندارى. تو مدتها بدخواه اسلام بودى. مرا به نصیحت وپند وسواره وپیاده تو نیازى نیست. (7)

ابوسفیان اختلاف مسلمانان را در باره جانشینى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به خوبى دریافت ودر باره آن چنین ارزیابى کرد:

طوفانى مى‏بینم که جز خون چیز دیگرى نمى‏تواند آن را خاموش سازد. (8)

ابوسفیان در ارزیابى خود بسیار صائب بود واگر فداکارى واز خودگذشتگى خاندان بنى هاشم نبود طوفان اختلاف را جز کشت وکشتار چیزى نمى‏توانست فرو نشاند.

گروه کینه توز

بسیارى از قبایل عرب جاهلى به انتقامجویى وکینه توزى مشهور ومعروف بودند واگر در تاریخ عرب جاهلى مى‏خوانیم که حوادث کوچک همواره رویدادهاى بزرگى را به دنبال داشته است‏به این جهت‏بوده است که هیچ گاه از فکر انتقام بیرون نمى‏آمدند. درست است که آنان در پرتو اسلام تا حدى از سنتهاى جاهلانه دست کشیدند وتولدى دوباره یافتند، اما چنان نبود که این نوع احساسات کاملا ریشه کن شده، اثرى از آنها در زوایاى روح آنان باقى نمانده باشد; بلکه حس انتقام جویى پس از اسلام نیز کم وبیش به چشم مى‏خورد.

بى جهت نیست که حباب بن منذر، مرد نیرومند انصار وطرفدار انتقال خلافت‏به جبهه انصار، در انجمن سقیفه رو به خلیفه دوم کرد وگفت:

ما با زمامدارى شما هرگز مخالف نیستیم وبر این کار حسد نمى‏ورزیم، ولى از آن مى‏ترسیم که زمام امور به دست افرادى بیفتد که ما فرزندان وپدران وبرادران آنان را در معرکه‏هاى جنگ وبراى محو شرک وگسترش اسلام کشته‏ایم; زیرا بستگان مهاجران به وسیله فرزندان انصار وجوانان ما کشته شده‏اند. چنانچه همین افراد در راس کار قرار گیرند وضع ما قطعا دگرگون خواهد شد.

ابن ابى الحدید مى‏نویسد:

من در سال 610 هجرى کتاب «سقیفه‏» تالیف احمد بن عبد العزیز جوهرى را نزد ابن ابى زید نقیب بصره مى‏خواندم. هنگامى که بحث‏به سخن حباب بن منذر رسید، استادم گفت: پیش بینى حباب بسیار عاقلانه بود وآنچه او از آن مى‏ترسید در حمله مسلم بن عقبه به مدینه، که این شهر به فرمان یزید مورد محاصره قرارگرفت، رخ داد وبنى امیه انتقام خون کشتگان بدر را از فرزندان انصار گرفتند.

سپس استادم مطلب دیگرى را نیز یاد آورى کرد وگفت:

آنچه را که حباب پیش بینى مى‏کرد پیامبر نیز آن را پیش بینى کرده بود. او نیز از انتقامجویى وکینه توزى برخى از اعراب نسبت‏به خاندان خود مى‏ترسید، زیرا مى‏دانست که خون بسیارى از بستگان ایشان در معرکه‏هاى جهاد به وسیله جوانان بنى هاشم ریخته شده است ومى‏دانست که اگر زمام کار در دست دیگران باشد چه بسا کینه توزى آنان را به ریختن خون فرزندان خاندان رسالت‏برانگیزد. از این جهت، مرتبا در باره على سفارش مى‏کرد واو را وصى وزمامدار امت معرفى مى‏نمود تا بر اثر موقعیت ومقامى که خاندان رسالت‏خواهند داشت‏خون على وخون اهل بیت وى مصون بماند. . . اما چه مى‏توان کرد; تقدیر مسیر حوادث را دگرگون ساخت وکار در دست دیگران قرار گرفت ونظر پیامبر جامه عمل به خود نپوشید وآنچه نباید بشود شد وچه خونهاى پاکى که از خاندان او ریختند. (9)

گرچه سخن نقیب بصره از نظر شیعه صحیح نیست، زیرا به عقیده ما، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به فرمان خدا حضرت على - علیه السلام را به پیشوایى امت نصب وتعیین کرد وعلت انتخاب حضرت على - علیه السلام حفظ خون او واهل بیتش نبود، بلکه شایستگى حضرت على - علیه السلام بود که چنین مقام وموقعیتى را براى او فراهم ساخت; اما، در عین حال، تحلیل او کاملا صحیح است. اگر زمام امور در ست‏خاندان حضرت على - علیه السلام بود هرگز حوادث اسفبار کربلا وکشتار فرزندان امام - علیه السلام به وسیله جلادان بنى امیه وبنى عباس رخ نمى‏داد وخون پاک خاندان رسالت‏به دست‏یک مشت مسلمان نما ریخته نمى‏شد.

سکوت پر معنى

جاى گفت وگو نیست که رحلت پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم جامعه اسلامى وخاندان رسالت را با بحران عجیبى روبرو ساخت وهرلحظه بیم آن مى‏رفت که آتش جنگ داخلى میان مسلمانان بر سر موضوع خلافت وفرمانروایى شعله ور شود وسرانجام جامعه اسلامى به انحلال گراید وقبایل عرب تازه مسلمان به عصر جاهلیت وبت پرستى بازگردند.

نهضت اسلام، نهضت جوان ونهال نوبنیادى بود که هنوز ریشه‏هاى آن در دلها رسوخ نکرده واکثریت قابل ملاحظه‏اى از مردم آن را از صمیم دل نپذیرفته بودند.

هنوز حضرت على - علیه السلام وبسیارى از یاران با وفاى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، از تغسیل وتدفین پیامبر فارغ نشده بودند که دو گروه از اصحاب مدعى خلافت‏شدند وجار وجنجال بسیارى به راه انداختند. این دو گروه عبارت بودند از:

1 - انصار، به ویژه تیره خزرج، که پیش از مهاجران در محلى به نام سقیفه بنى ساعده دور هم گرد آمدند وتصمیم گرفتند که زمام کار را به سعد بن عباده رئیس خزرجیان بسپارند واو را جانشین پیامبر سازند. ولى چون در میان تیره‏هاى انصار وحدت کلمه نبود وهنوز کینه‏هاى دیرینه میان قبایل انصار، مخصوصا تیره‏هاى اوس وخزرج، به کلى فراموش نشده بود، جبهه انصار در صحنه مبارزه با مخالفت داخلى روبرو شد واوسیان با پیشوایى سعد که از خزرج بود مخالفت نمودند ونه تنها او را در این راه یارى نکردند بلکه ابراز تمایل کردند که زمام کار را فردى از مهاجران به ست‏بگیرد.

2 - مهاجران ودرراس آنان ابوبکر وهمفکران او. این گروه، با اینکه در انجمن سقیفه در اقلیت کامل بودند، ولى به علتى که اشاره شد توانستند آرایى براى ابوبکر گرد آورند وسرانجام پیروزمندانه از انجمن سقیفه بیرون آیند ودر نیمه راه تا مسجد نیز آراء وطرفدارانى پیدا کنند وابوبکر، به عنوان خلیفه پیامبر، بر منبر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم قرار گیرد ومردم را براى بیعت واطاعت دعوت کند.

جناح سوم ومسئله خلافت

در برابر آن دو جناح، جناح سومى وجود داشت که از قدرت روحى ومعنوى بزرگى برخوردار بود. این جناح تشکیل مى‏شد از شخص امیر مؤمنان‏علیه السلام ورجال بنى هاشم وتعدادى از پیروان راستین اسلام که خلافت را مخصوص حضرت على - علیه السلام مى‏دانستند واو را از هر جهت‏براى زمامدارى ورهبرى شایسته تر از دیگران مى‏دیدند.

آنان با دیدگان خود مشاهده مى‏کردند که هنوز مراسم تدفین جسد مطهر پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم به پایان نرسیده بود که دو جناح مهاجر وانصار بر سرخلافت پیامبر به جنگ وستیز برخاستند.

این جناح براى اینکه مخالفت‏خود را به سمع مهاجرین وانصار بلکه همه مسلمانان برسانند واعلام کنند که انتخاب ابوبکر غیر قانونى ومخالف تنصیص پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم ومباین اصول مشاوره بوده است در خانه حضرت زهرا - علیها السلام - متحصن شده، در اجتماعات آنان حاضر نمى‏شدند. ولى این تحصن سرانجام در هم شکست ومخالفان خلافت مجبور شدند خانه دخت گرامى پیامبر را ترک گویند وبه مسجد بروند.

در آن وضعیت وظیفه جناح سوم بسیار سنگین بود. به ویژه امام - علیه السلام که با دیدگان خود مشاهده مى‏کرد خلافت ورهبرى اسلامى از محور خود خارج مى‏شود وبه دنبال آن امور بسیارى از محور خود خارج خواهد شد. از این رو، امام - علیه السلام تشخیص داد که ساکت ماندن وهیچ نگفتن یک نوع صحه بر این کار نارواست که داشت‏شکل قانونى به خود مى‏گرفت وسکوت شخصیتى مانند امام - علیه السلام ممکن بود براى مردم آن روز ومردمان آینده نشانه حقانیت مدعى خلافت تلقى شود. پس مهر خاموشى را شکست وبه نخستین وظیفه خود که یاد آورى حقیقت از طریق ایراد خطبه بود عمل کرد ودر مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، که به اجبار از او بیعت‏خواستند، رو به گروه مهاجر کرد وگفت:

اى گروه مهاجر، حکومتى را که حضرت محمدصلى الله علیه و آله و سلم اساس آن را پى ریزى کرد از دودمان او خارج نسازید ووارد خانه‏هاى خود نکنید. به خدا سوگند، خاندان پیامبر به این کار سزاوارترند، زیرا در میان آنان کسى است که به مفاهیم قرآن وفروع واصول دین احاطه کامل دارد وبه سنتهاى پیامبر آشناست وجامعه اسلامى را به خوبى مى‏تواند اداره کند وجلو مفاسد را بگیرد وغنایم را عادلانه قسمت کند. با وجود چنین فردى نوبت‏به دیگران نمى‏رسد. مبادا از هوى وهوس پیروى کنید که از راه خدا گمراه واز حقیقت دور مى‏شوید. (10)

امام - علیه السلام براى اثبات شایستگى خویش به خلافت، در این بیان، بر علم وسیع خود به کتاب آسمانى وسنتهاى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وقدرت روحى خود در اداره جامعه بر اساس عدالت تکیه کرده است، واگر به پیوند خویشاوندى با پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نیز اشاره داشته یک نوع مقابله با استدلال گروه مهاجر بوده است که به انتساب خود به پیامبر تکیه مى‏کردند.

طبق روایات شیعه امیر مؤمنان - علیه السلام با گروهى از بنى هاشم نزد ابوبکر حاضر شده، شایستگى خود را براى خلافت، همچون بیان پیشین از طریق علم به کتاب وسنت وسبقت در اسلام بر دیگران وپایدارى در راه جهاد وفصاحت در بیان وشهامت وشجاعت روحى احتجاج کرد;چنانکه فرمود:

من در حیات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وهم پس از مرگ او به مقام ومنصب او سزاوارترم. من وصى ووزیر وگنجینه اسرار ومخزن علوم او هستم. منم صدیق اکبر وفاروق اعظم. من نخستین فردى هستم که به او ایمان آورده او را در این راه تصدیق کرده‏ام. من استوارترین شمادر جهاد با مشرکان، اعلم شما به کتاب وسنت پیامبر، آگاهترین شما بر فروع واصول دین، وفصیحترین شما در سخن گفتن وقویترین واستوارترین شمادر برابر ناملایمات هستم. چرا در این میراث با من به نزاع برخاستید؟ (11)

امیر مؤمنان - علیه السلام در یکى دیگر از خطبه‏هاى خود، خلافت را از آن کسى مى‏داند که تواناترین افراد بر اداره امور مملکت وداناترین آنها به دستورات الهى باشد; چنانکه مى‏فرماید:

اى مردم، شایسته ترین افراد براى حکومت، تواناترین آنها بر اداره امور وداناترین آنها به دستورات الهى است. اگر فردى که در او این شرایط جمع نیست‏به فکر خلافت افتاد از او مى‏خواهند که به حق گردن نهد، واگر به افساد خود ادامه داد کشته مى‏شود. (12)

این نه تنها منطق حضرت على - علیه السلام است‏بلکه برخى از مخالفان او نیز که گاه با وجدان بیدار سخن مى‏گفتند به شایستگى حضرت على - علیه السلام براى خلافت اعتراف مى‏کردند واذعان داشتند که با مقدم داشتن دیگرى بر او حق بزرگى را پایمال کرده‏اند.

هنگامى که ابوعبیده جراح از امتناع حضرت على - علیه السلام از بیعت‏با ابوبکر آگاه شد رو به امام کرد وگفت:

زمامدارى را به ابوبکر واگذار که اگر زنده ماندى واز عمر طولانى برخوردار شدى تو نسبت‏به زمامدارى از همه شایسته تر هستى، زیرا ملکات فاضله وایمان نیرومند وعلم وسیع ودرک وواقع بینى وپیشگامى در اسلام وپیوند خویشاوندى ودامادى تو سبت‏به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بر همه محرز است. (13)

امیر مؤمنان - علیه السلام در بازستاندن حق خویش تنها به اندرز وتذکر اکتفا نکرد، بلکه بنا به نوشته بسیارى از تاریخنویسان در برخى از شبها همراه دخت گرامى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ونور دیدگان خود حسنین - علیهما السلام - با سران انصار ملاقات کرد تا خلافت را به مسیر واقعى خود باز گرداند. ولى متاسفانه از آنان پاسخ مساعدى دریافت نکرد، چه عذر مى‏آوردند که اگر حضرت على پیش از دیگران به فکر خلافت افتاده، از ما تقاضاى بیعت مى‏کرد ما هرگز او را رها نکرده، با دیگرى بیعت نمى‏کردیم.

امیر مؤمنان در پاسخ آنان مى‏گفت: آیا صحیح بود که من جسد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را در گوشه خانه ترک کنم وبه فکر خلافت واخذ بیعت‏باشم؟ دخت گرامى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در تایید سخنان حضرت على - علیه السلام مى‏فرمود: على به وظیفه خود از دیگران آشناتر است. حساب این گروه که على را از حق خویش بازداشته‏اند با خداست. (14)

این نخستین کار امام - علیه السلام در برابر گروه متجاوز بود تا بتواند از طریق تذکر واستمداد از بزرگان انصار، حق خود را از متجاوزان بازستاند. ولى، به شهادت تاریخ، امام - علیه السلام از این راه نتیجه اى نگرفت وحق او پایمال شد. اکنون باید پرسید که در چنان موقعیت‏خطیر ووضع حساس، وظیفه امام چه بود. آیا وظیفه او تنها نظاره کردن وساکت ماندن بود یا قیام ونهضت؟

براى امام علیه السلام بیش از یک راه وجود نداشت

اندرز ویاد آوریهاى امیر مؤمنان - علیه السلام در مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ودر حضور گروهى از مهاجرین وانصار، حقیقت را روشن ساخت وحجت را بر همه‏مسلمانان تمام کرد. اما خلیفه وهمفکران او بر قبضه کردن دستگاه خلافت اصرار ورزیدند ودر صدد گسترش قدرت خویش بر آمدند. گذشت زمان نه تنها به سود امام - علیه السلام نبود، بلکه بیش از پیش پایه‏هاى خلافت را در اذهان وقلوب مردم استوارتر مى‏ساخت ومردم به تدریج وجود چنین حکومتى را به رسمیت‏شناخته، کم کم به آن خو مى‏گرفتند.

در این وضعیت‏حساس، که گذشت هر لحظه اى به زیان خاندان رسالت وبه نفع حکومت قت‏بود، تکلیف شخصیتى مانند حضرت على - علیه السلام چه بود؟در برابر امام - علیه السلام دو راه بیش وجود نداشت: یا باید به کمک رجال خاندان رسالت وعلاقه مند وپیروان راستین خویش بپا خیزد وحق از دست رفته را باز ستاند، یا اینکه سکوت کند واز کلیه امور اجتماعى کنار برود ودر حد امکان به وظایف فردى واخلاقى خود بپردازد.

علائم وقرائن گواهى - چنانکه ذیلا خواهد آمد - مى‏دهند که نهضت امام - علیه السلام در آن اوضاع به نفع اسلام جوان وجامعه نوبنیاد اسلامى نبود. لذا پیمودن راه دوم براى حضرت على - علیه السلام متعین ولازم بود.





      

01.jpg

mile.gif (331 bytes)

02.jpg

03.jpg

06.jpg

07.jpg

08.jpg

04.jpg





      

در جای دیگر حضرت فاطمه (س) به پیامبر اکرم می فرماید: آن چه برای زنان نیکو است آن است که مردان نامحرم را نبینند و نامحرمان نیز از او ننگرند. و در صحنه ای دیگر از مرد نابینایی که با رسول خدا (ص) به منزل فاطمه (س) آمده بود، فاصله گرفت و فلسفه تصمیم خود را این چنین بیان کرد: پدرجان ! اگر او مرا نمی بیند، من او را می نگرم و او بوی زن را استشمام می کند. از دیدگاه آن حضرت روابط  زنان و مردان بیگانه به طور مطلق ممنوع نشده بل که حفظ ارزش ها و معیارهای الهی انسانی در روابط شرط اول است.

4-عبادت فاطمه (س) : باید سراسر زندگی این بانوی معصوم را در حال عبادت محسوب کنیم چه این که «خدمت به خلق» مخصوصا خدمت فعال در خانه علی(ع) بالاترین خدمت و حمایت و اطاعت از آن بزرگوار به حساب می آمد و پاداش آن را هم پیغمبر (ص) تقرب در پیشگاه خداوند و بهشت جاودان می دانست. اما در عبادت به معنی نماز خواندن، شب زنده داری و مناجات با پرورگار عالم هم، حضرت فاطمه (س) در میان آن همه کارهای سخت زندگی در شرایط آن روز، آن بزرگوار جدیت و تلاش فوق العاده ای به خرج می داد. در میان امت اسلامی، کسی از  فاطمه(س) عبادت کننده تر وجود نداشت، زیرا فاطمه (س) آن قدر به نماز و عبادت می پرداخت که پاهای او متورم و آزرده می گردید.

در زمینه عبادت و روحیه خیرخواهی و مردم دوستی آن بانوی بزرگ، به نقل از فرزندش امام  حسن(ع) آمده: شب جمعه ای ناظر عبادت و شب زنده داری مادرم بودم، وی در محراب عبادت خود، پیوسته در حال رکوع و سجود و مناجات و  دعا بود و برای مرد و زن اهل ایمان هم از خداوند درخواست موفقیت و خیر صلاح می کرد حتی با نام اشخاص، تا این که سپیده صبح طلوع کرد و هوا روشن شد و گفتم: مادر برای خودت هیچ دعایی نکردی در حالی که پیوسته برای دیگران دعاگو بودی ! آن گاه فرمودند: فرزندم انسان مسلمان باید اول در دعا به فکر دیگران باشد. بعد برای خود دعا کند.

5-آموزش فرزند: آن طور که تاریخ گواه می دهد. فاطمه (ع) در مورد تعلیم و تربیت فرزندان خویش مادری دلسوز پر تلاش و موفق بوده است. آن گاه که امام حسن (ع) هفت ساله بود. او رابه مسجد می فرستاد تا مطالب وحی را از زبان پیغمبر (ص) بشنود. و آن گاه که آن کودک هفت ساله به خانه باز می گشت مادر که گویا منظور تشویق فرزند خود را هم داشت از وی می خواست آن چه را از پیامبر (ص) شنیده  بود برای مادر بازگو نماید. آن گاه هم که این مادر مهربان، با امام حسن(ع) کوچک خود در حیاط خانه بازی می کرد و او را روی دست بالا و پایین می انداخت به او الگوی ایمان و زندگی می داد و راه و رسم عدالت دوستی و ظلم ستیزی را این گونه می آموخت.

اشبه اباک یا حسن / و اخلع عن الحق الرسن

و اعبد الهازامنن  / و لا توال ذاالاحسن 

پسرم! هم چون پدر خود باش و ریسمان ظلم و ستم را از گردن حق گسیخته گردان. به عبادت خداوندی برخیز که دارای نعمت های فراوان است و هرگز با افراد ستم پیشه طرح دوستی نداشته باش.





      

در این که «صداقت» یعنی راست اندیشی، درست گفتاری صحیح رفتاری و در مقابل پرهیز از کج فکری، خودداری از دروغ و ناروا و مرتکب نشدن به انحراف و لغزش، پایه و مایه موفقیت هر تشکل و حرکت دسته جمعی مخصوصا کامیابی «کانون خانواده» است. کمتر کسی به خود تردید راه می دهد. در این میان الگو خواهی و الگویابی نقشی ویژه در شکل گیری شخصیت انسان ها ایفا می کند و از آغازترین روزهای زندگی به صورت نیازی فطری در محیط خانواده و با پذیرش گفتار و رفتار اطرافیان پدیدار می شود و با ورود به عرصه های مختلف اجتماع، جلوه ای چشمگیرتر می یابد و افزون بر پذیرش و یادگیری، در پرورش و شکل پذیری شخصیت انسان تاثیر می گذارد و او را به «صعود» یا «سقوط» می کشاند.

دخت آفتاب، زهرای مرضیه نمونه یک الگوی نیکو و «اسوه حسنه» می باشد که بی شک شناخت عرصه عظمت و گستره شخصیت ایشان در فراز و فرود زندگی راه اطاعت، ارادت و پیروی تمام عیار را به همه علاقه مندان می نمایاند تا در هنگامه های حوادث طاعتی بی چون و چرا از جانشینان معصومان(ع) در جامعه از خود نشان دهیم و «فاطمه وار زیستن» را نصیب خود سازیم.

بارزترین ویژگی اخلاقی و رفتاری فاطمه (س) دختر والاگهر پیامبر اسلامی هم این است که اضافه بر گروه تاریخ و همگان، عایشه همسر پیامبر (ص) می گوید: من غیر از پیغمبر (ص) هیچ کس را از فاطمه (س) راستگوتر ندیده ام. آن گاه بر اساس همین خصلت صداقت و درستی فاطمه(س) است که آن بزرگوار، لقب «صدیقه» هم یافته است.

اگر بخواهیم در مورد خصایص و ویژگی های حضرت فاطمه (س) سخن بگوییم باید کتاب های مطلب نوشت فلذا برای آشنایی بیشتر حضرت به گوشه های از زندگی نورانی ایشان اشاره می نماییم.

1- ازدواج فاطمه(س): پیوند زناشویی فاطمه (س) که نخستین دستور آن از سوی پروردگار عالم بود برقرار شد و در مقابل کارشکنی رقیبانی که رسول خدا(ص) دختر خود را به آنان نداده بود سخنانی نگران کننده ای به حضرت فاطمه می گفتند که رسول خدا تو را به ازدواج جوانی در آورده که فقیر است و مال و ثروتی ندارد، رسول خدا نیز به آن حضرت فرمود: نه پدر تو فقیر است و نه شوهر تو، بل که او بهترین شوهرست.

در جاهای متعددی از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است که ای فاطمه!خداوند به من دستور داد تا تو را به ازدواج در آورم که ایمانش به من از هر کس جلوتر است و علم او بر دیگران افزون و این را بدان که ازدواج با علی امر خدا بود. به هر حال حضرت فاطمه و علی (ع) زندگی خود را با مهریه 48 درهمی آغاز نمودند.

2- عرصه خانوادگی: با پژوهشی اندک در زندگانی حضرت فاطمه (س) متوجه خواهیم شد که در ابتدا با استفاده از راهنمایی های دلسوزانه و تجارب حکیمانه بزرگترهای خویش مانند رسول اکرم (ص) در مورد کارهای زندگی و اداره امور خانه از آن حضرت کسب تکلیف می نمودند.

روایت است از سلمان فارسی، که روزی در خانه فاطمه بودم دیدم آن بانو نشسته بود و آسیابی پیش روی وی قرار داشت و به وسیله آن مقداری جو آرد می کرد. ناگاه دسته آسیاب را نگاه کردم دیدم خون آلود است و در آن سو امام حسین (ع) که در هنگام کودک شیخواری بود بر اثر گرسنگی به شدت  گریه می کرد رو به حضرت کرده و گفتم: ای دختر رسول خدا چندان خود را به زحمت نینداز، فضه- کنیز شما – اکنون در خدمت حاضر است (از او کمک بخواهید). فرمود: رسول خدا به من سفارش نموده، تا کارهای خانه را یک روز من و روز دیگر فضه انجام دهد. دیروز نوبت فضه بود و امروز نوبت من است.

یا در جای دیگر نقل است: روزی پیامبر اکرم(ص) به خانه فاطمه(س) می آید و مشاهده می نماید گردن بند طلایی بگردن دخترش آویزان است که علی (ع) از حقوق خویش آن را برای همسر خود خریداری کرده است، می فرماید: دخترم مبادا طوری زندگی کنی که مردم بگویند فاطمه (س) دختر محمد(ص) همانند جباران و قدرتمندان لباس می پوشد و رفتار می نماید. آن گاه حضرت فاطمه که مسئولیت الهی در قبال نبوت احساس می کند گردن بند را می فروشد و از قیمت آن برده اسیری را خریداری و آزاد می نماید.

این جاست که فاطمه (ع) براساس یک احساس مسئولیت شدید الهی و اجتماعی ساده زیستی را انتخاب می کند.

3-عرصه معنوی اخلاقی: از سلمان نقل شده است که روزی فاطمه را دیدم که چادری وصله دار و ساده بر سر دارد. در شگفتی ماندم و گفتم: عجبا! دختران پادشاه ایران و قیصر روم بر کرسی های طلایی می نشینند و پارچه های طلا بافت به تن می کنند و این دختر رسول خداست که نه چادرهای گران قیمت سردارد و نه لباسهای زیبا بر تن. فلذا حضرت فاطمه (س) به سلمان می فرماید:«ای سلمان! خداوند بزرگ لباس های زینتی و تخت های طلایی را برای ما در روز قیامت ذخیره کرده است.»





      


تو مادر شقایق
تو دختر بهاری
شبیه عطر یاسی
نسیم بیقراری

***
چمن چمن گل از تو
بهار، با تو زیباست
تو آن پرنده هستی
که آسمان تو را خواست

***
تو کیستی که اصلا
تو را جهان نفهمید
زمان زتو گذر کرد و آسمان نفهمید

***
تو آفتاب مادر
تو نور چشم بابا
که دیده روی این خاک
کسی شبیه زهرا(ع)؟
تقی متقی


عطر سیب

تولد حضرت زهرا(ع)
سعید عسکری
عطر خوب سیب داشت
آن گل یاس سفید
او که در قلب پدر
نور امیدی دمید

***
هدیه ای بود از خدا
آمد او از آسمان
تا که عطرآگین شود
باغهای این جهان

***
بارها چون مادری
او پدر را ناز کرد
چون نسیم مهربان اخم گل را باز کرد

***
او بهشتی بود و رفت
باز هم سوی بهشت
آمد و در قلب ها
چنام «زهرا» را نوشت





      

علاوه براسامی ذکر شده ، در برابر هر صفت و کمالی که از حضرت زهرا سلام الله علیها سراغ داریم یک لقب پر محتوا برای آن حضرت، از طریق روایات به یادگار به ما رسیده است. القاب حضرت زهرا سلام الله علیها بی شمار است؛ زیرا کمالات ایشان بی پایان است. اما آن چه در این فصل عرضه می شود، غوصی در کوثر القاب آن حضرت در میان روایات، ادعیه و سخنان ائمه ی اطهار علیهم السلام و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است. برگزیدن القاب حضرتش به عنوان نام، یاد آور صفات کمال آن مخدره می باشد. لذا هیچ چشمه ای گواراتر از این کوثر نخواهید یافت. پس چون دختر دار شدید، جرعه ای از کوثر اسامی کوثر علی به فرزندتان بنوشانید، تا در قیامت در صف کوثر نوشان قرار گیرید. ان شاء الله


«انسیه»

فاطمه ی زهرا سلام الله علیها الگوی تمامی انسان ها از زن و مرد بوده و هست زیرا در انسانیت به تمام درجات کمال رسیده بود، اما چون نصیبی از بهشت داشت، او را حوراء انسیه می گویند؛ یعنی انسانی فرشته صفت.


فاطمه انسانی بهشتی

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: هر گاه مشتاق بهشت می شوم فاطمه را می بویم. فاطمه سلام الله علیها بوی بهشت می دهد. او فرشته ای در پوست انسان است. [1]


«بتول»

در لغت بریدن شیء را معنا می دهد و بتول در لغت دختر و دوشیزه ای را گویند که رغبت و حاجت خود را از مردان بریده باشد. کسی که به خاطر خدا از دنیا بریده است، که از ازدواج خودداری می کند، هم چنین به زنی که خون حیض نبیند بتول گفته می شود.


فاطمه ی زهرا سلام الله علیها هیچ گاه خون حیض نمی دید

امیرالمومنین فرمودند: از پیامبر صلوات الله علیه سوال شد: بتول یعنی چه؟ ما از شما شنیده ایم که مریم و فاطمه سلام الله علیهما بتول هستند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: بتول یعنی زنی که خون عادت ماهانه نبیند و هیچ گاه حیض نشود زیرا حیض در دختران پیامبر پسندیده نیست. [2]




      

حضرت فاطمه زهرا(س) سرور زنان عالم و دخت گرامی پیامبر اسلام بنا به نقل مشهور دانشمندان شیعه ، در بیستم جمادی الثانی سال پنجم هجرت و به نقل اکثر تاریخ نگاران و محدثان اهل سنت پنج سال پیش از بعثت رسول گرامی اسلام پای به عرصه وجود گذاشتند. و بنا به وحی و سفارش الهی، رسول گرامی (ص) نام او را فاطمه نهادند. سایر اسامی و القاب آن حضرت که حاکی از کمالات روحی و معنوی ایشان می باشد عبارتند از : زهرا، بتول ، طاهره، ام ابیها، ام الائمه، عذرا، زکیه، راضیه، مرضیه، محدثه، صدیقه و مریم کبری.
حضرت فاطمه (س) تحت تربیت پدر و مادری قرار گرفت که هر کدام نمونه های بارزی از ارزشهای والای انسانی و الهی بودند. حضرت محمد(ص) شخصیتی بود که حتی قبل از رسیدن به مقام پیامبری به جهت صداقت و امانتداری و دیگر فضائل اخلاقی شهره، خاص و عام بود به طوری که در میان مردم به " محمد امین" معروف شد.
حضرت خدیجه نیز از خانواده ای محترم و در فضائل و کمالات سر آمد زنان عصر خویش بود. این دو شخصیت برجسته ارکان خانواده ای را بنیاد نهادند که همچون بستان فضیلت در بیابان بی آب و علف جاهلیت بود. خداوند رحمان در مدت بیست و پنج سال زندگی مشترک محمد و خدیجه به آنان دو پسر و چهار دختر عطا فرمود. حضرت فاطمه آخرین فرزند خدیجه و محمد بود که پنج سال پس از اینکه حضرت محمد به پیامبری برانگیخته شد به دنیا آمد. این دوران از حساسترین دوران زندگی حضرت محمد(ص) بود.
تولد حضرت فاطمه در این دوران از ویژگیهای خاصی برخوردار است که به آن اشاره می کنیم.
یکی از مسائلی که مشرکین بدان خیلی امیدوار بودند این بود که بعد از وفات پیامبر آئین او بدون یار و یاور خواهد ماند و بزودی پیام محمد در جهان به فراموشی سپرده خواهد شد.
مشرکین بنا به سنت غلطی که در زمان جاهلیت مرسوم بود، بقا و دوام نسل یک فرد را در داشتند فرزند پسر می دانستند وچون دو پسر پیامبر در کودکی از دنیا رفته بودند، آنها شاد و خرسند از این مسئله بودند که نسل پیامبر منقرض شده و زمانیکه آن حضرت از دنیا برود کسی نیست که پرچم پاسداری از اسلام را بر دوش نگه دارد. اما پیامبر یقین داشت که ازاو نسل پاک و بابرکتی بوجود خواهد آمد که سرمنشا تمام خوبیهای جهان خواهد شد. و دیری نپائید که قلب پیامبر به نوید پروردگار روشن شد و آن زمانی بود که سوره کوثر بر پیامبر نازل گشت. خداوند در این سوره بر روی تمام تصورات واهی دشمن خط بطلان می کشد و پیروزی نهایی حق و شکست باطل را نوید می دهد و به پیامبر خطاب می کند:
" ما به تو کوثر را عطا نمودیم، پس به شکرانه آن نماز بجای آور و قربانی کن. همانا (نسل ) دشمن تو بریده خواهد ماند. و به زودی وعده خدا با ولادت حضرت زهرا(س) تحقق یافت. رسول گرامی اسلام(ص) لبریز از سرور و شادی به شکرانه این لطف و مرحمتی که خداوند به ایشان عطا کرده بود ، نماز شکربجای آورد و در راه خداوند گوسفندی را قربانی نمود.
حضرت فاطمه (س) در کنار پدر و مادر گرامیشان با زیباترین ارزشهای الهی و اخلاقی آشنا گشت. عشق پدر به ایشان و محبوبیتی که در قلب رسول خداوند داشتند ، را می توان به وضوح در زندگی ایشان مشاهده نمود . و سخن از این عشق متقابل بسیار است . بدیهی است که علاقه پیامبر به ایشان تنها به خاطر رابطه پدر و فرزندی نبود . هر چند این عاطفه در وجود پیامبر موج می زد ، اما تعابیر و سخنانی که پیامبر به هنگام اظهار علاقه نسبت به دخترش بیان می نمود، نشان دهنده این بود که در اینجا معیارهای دیگر مطرح است. و بدون شک شخصیت والای حضرت و مقام بلند و کم نظیری که در وادی عرفان و عبادت بدست آورد ، و همچنین عفاف و تفوایی که از خود نشان دادند ، نقش محوری اصلی را در این تجلیل ها و تکریم ها ایفا کرد ، تا جایی که پیامبر ایشان را " مادر خویش " لقب داده و حضرت فاطمه را " ام ابیها" نامیدند.





      

در بیستم جمادی الثانی، که امسال هفدهم مرداد است، دو جشن تولد برای دونفر که خیلی دوستشان داریم، می گیریم؛ حضرت زهرا(ع) و فرزند ایشان حضرت امام خمینی(ره) آیا میدانید امثال چندمین سال تولد این دوعزیز است؟ کار سختی نیست، فقط کافی است سال تولدش را از سال قمری فعلی یعنی 1425 کم کنیم. حضرت زهرا(ع) 8 سال قبل از هجرت پیامبر به مدینه، متولد شدند. یعنی 1433 سال از تولد آن بزرگوار می گذرد و امام خمینی(ره) در سال 1330 قمری به دنیا آمدند و 105 سال از آن روز گذشته است. تولدشان مبارک.


«بهشت زیر پای مادران است».

این جمله زیبا را هم پیامبر فرموده اند و هم دختر ایشان حضرت زهرا(ع) اما حضرت فاطمه(ع) قبل از گفتن این جمله یک دستور زیبای دیگر هم داده اند، خوب گوش کنید:
«در خدمت مادر باش، زیرا بهشت زیر پای مادران است».[1] چه خوب است امروز که روز مادر است، این سخن زیبای حضرت زهرا(ع) را به کار بندیم و فرزند خوبی برای مادر و پدرمان باشیم.





      

در روایات شریف نسبت به ذکر، کتابت، نگاه کردن و انتشار فضایل اهل‌بیت(ع) تأکید و تشویق فراوانی شده است. این بدان سبب است که انتشار این فضایل در میان مردم، موجب علاقه پیدا کردن آنان به اهل بیت می‌شود و هنگامی که مردم از فضایل ایشان آگاهی یابند، نسبت به آنان محبت ورزیده و از ایشان پیروی خواهند کرد.
رسول خدا(ص) می‌فرمایند:
«خداوند متعال برای برادرم ـ علی‌ابن ابی‌طالب ـ فضایلی قرار داده که شمارش نمی‌شود، پس هر کس فضیلتی از فضایل او را بیان نماید ـ در حالی که به حقیقت آن اقرار داشته باشد ـ خداوند همة گناهانش ـ از اوّل تا آخر را ـ می‌آمرزد؛ و هر کسی فضیلتی از فضایل او را بنویسد، تا هنگامی که آن نوشته موجود باشد، ملائکه برایش استغفار می‌نمایند؛ و هر کس به فضیلتی از فضایل او گوش فرا دهد، خداوند گناهانی را که به وسیلة شنیدن مرتکب شده، می‌آمرزد؛ و هر کس به نوشته‌ای از فضایل علی نگاه کند، خداوند متعال گناهانی را به وسیلة نگاه مرتکب شده، می‌آمرزد».
سپس فرمودند:
 «نگریستن به علی‌بن ابی‌طالب، و ذکر او عبادت است و خداوند ایمان هیچ بنده‌ای از بندگانش را نمی‌پذیرد مگر همراه با ولایت او و برائت و بیزاری جستن از دشمنان او».19
از ام سلمه ـ که خدا از او خشنود باد ـ نقل شده که گفت: از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمودند:
«هیچ جمع و گروهی پیرامون فضایل علی‌بن ابی‌طالب گرد هم نمی‌آیند، مگر آنکه ملائکة آسمان بر آنان فرود می‌آیند تا آنکه ایشان را در بر می‌گیرد. پس هنگامی که متفرق شوند، ملائکه به آسمان عروج می‌کنند. پس دیگر ملائکه به آنان می‌گویند: ما از شما رایحة خوشی استشمام می‌کنیم که از دیگر فرشتگان به مشام نمی‌رسد و ما شمیمی خوش‌بوتر از آن نیافته‌ایم. می‌گویند: نزد گروهی بودیم که محمد و اهل‌بیت او را یاد می‌کردند، و مقداری از رایحة آنان به ما درآمیخت و معطر شدیم.
پس فرشتگان دیگر به آنان می‌گویند: ما را نیز نزد آنان پایین ببرید. می‌گویند پراکنده شوید و هر یک از آنان به منزلش می‌رود و باز می‌گویند ما را پایین ببرید تا از محلّ آنان خوش بو شویم».20
سیرة امامان(ع) و شیعیان و اصحاب ایشان، ذکر فضایل اهل‌بیت (ع) در هر زمان و مکانی حتی در تیره‌ترین شرایط و موقعیت‌ها بوده است، و می‌بینیم که امام علی(ع) مناقب خود را در برابر مردم، به صورت احتجاج و سوگند بیان می‌نمودند.
و امام حسن(ع) فضایل خود را در برابر معاویه آشکار می‌ساختند، و امام سجّاد(ع) در بیان فضایل اهل‌بیت(ع) در مسجد جامع اموی ایراد خطبه می‌نمایند، اباذر ـ صحابی معروف ـ در مکّه در هنگام حج برای بیان فضایل ایشان برای مردم به پا می‌ایستد، جابرانصاری برای بیان فضایل اهلبیت(ع) در کوچه‌های مدینه به راه می‌افتد، رشید هجری حتی در پای چوبة دار نیز لب از بیان فضایل ایشان فرو نمی‌بست.
همین طور کمیت که سی‌سال چوب دارش را به دوش می‌کشید و فضایل امامان(ع) را با صراحت بیان می‌کرد.
و بالاتر از این، آنکه حتی بعضی از شیعیان به ذکر فضایل اهل‌بیت(ع) می‌پرداختند که بر اساس حقّ ولایت ایشان، نقصان (دنیوی) نیز به آنان رسیده بود، مانند قصة آن غلام که امام علی(ع) دستش را قطع نمودند و مردی که بر امام صادق(ع) وارد شد و دستش را به زنی کشید.
پنهان نمودن فضایل
در مقابل، امویان، عباسیان و دیگران همة توان خود را در پنهان کردن فضایل اهل بیت(ع) و محو آن، به کار بستند. از جمله، معاویه به دورترین مناطق تحت حکومتش نوشت از هر کسی که حدیثی دربارة مناقب علی(ع) نقل کند، برائت می‌جویم. وی به سمرة بن جندب، چهار صد هزار درهم داد تا آیاتی را که در شأن علی(ع) نازل شده است، تغییر دهد.
لذا شیعیان مأمور شدند که برای بیان روایت از امیرالمؤمنین(ع) بگویند: «مردی از قریش» گفت، یا «ابو زینب» چنین فرمود.21
با وجود همة این تلاش‌ها در راه پوشاندن فضایل اهل‌بیت(ع)، امّا فضایل ایشان همچنان در شرق و غرب زمین پراکنده و منتشر است.
ابن ابی‌الحدید معتزلی در این باره می‌گوید:
فضایل او ـ علی(ع) ـ از بزرگی و جلالت، و انتشار و اشتهار، در سطحی قرار دارد که بیان و معرفی آنها، مرتبه و منظری بلند می‌طلبد. من چه بگویم دربارة مردی که مخالفان و دشمنانش به فضیلت او اقرار دارند و قادر به انکار مناقب و کتمان فضایل او نیستند، و چه بگویم دربارة کسانی که همة فضایل با او نسبت داشته، هر دسته‌ای از خوبی‌ها به او منتهی و هر طایفه‌ای مجذوب او شده، و رئیس فضایل و سرچشمة آن است.22
ابن شهر آشوب نقل می‌کند: «اعرابی‌ای در مسجد کوفه چنین می‌گفت: ای مرد مشهور در آسمان‌ها و زمین‌ها و در دنیا و آخرت! پادشاهان جور و ستمگران دوران، همة همّ خود را برای خاموش ساختن نورت به کار بستند، امّا خداوند جز بر تلألؤ و درخشش آن نیفزود.
به او گفتند: منظورت از این کلمات چیست؟
گفت: امیرالمؤمنین (ع).
این را گفت و از دیده‌ها نهان شد».
از شعبی به صورت مستفیض روایت شده که گفت: پیوسته از خطبای اموی می‌شنیدم که امیرالمؤمنین (ع) را بر منابر سبّ می‌کردند و گفته‌های زشت و نادرستی را به آن حضرت نسبت می‌دادند ولی با وجود این همه، گویا کسی بازوی آن جناب را گرفته، به آسمان بالا می‌برد و مقام رفیع آن حضرت را آشکار می‌ساخت؛ و نیز می‌شنیدم که آنان پیوسته مدح و منقبت اسلاف و گذشتگان خویش را می‌نمودند و چنان می‌نمودند که مرداری را بر مردم می‌نمودند و جیفه‌ای را عیان کرده باشند؛ یعنی هر چه مدح گذشتگان خود می‌کردند، تعفن آنها بیشتر آشکار می‌شد و این مطلب خرق‌عادت و معجزه‌ای آشکار است، زیرا در این حال باید فضیلتی از آن حضرت انتشار نمی‌یافت و نورش از میان می‌رفت، بلکه نکوهش جای ستایش را می‌گرفت در حالی که فضایل و مناقب حضرتش شرق و غرب را پر کرده، غالب انسان‌ها از دوست و دشمن، وی را مدح می‌گویند 23».
یریدون أن یطفؤوا نورالله بأفواههم و یأبی الله إلاّ أن یتمّ نوره و لو کره الکافرون.23 و 24
می‌خواهند نور خدا را با سخنان خویش خاموش کنند، ولی خداوند نمی‌گذارد تا نور خود را کامل کند، هر چند کافران را خوش نیاید.





      
<   <<   16   17   18      >